کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: مقتل


شهادت امام موسی کاظم علیه‌السلام

درباره : امام موسی کاظم علیه السلام
منبع : اعلام الورى ۲۹۴؛ مناقب آل ابیطالب ج ۴ ص ۳۴۹؛ عيون أخبار الرضا ج ۱ ص ۹۵، امالى شيخ صدوق، ص ۱۲۶

تمام مورخین سال شهادت موسی بن جعفر علیه‌السلام را سال ۱۸۳ هجری ذکر کرده اند و تنها ابوعبدالله عاملی ( مشهور به شهید اول یا شیخ شهید از علمای قرن هشتم هجری ) علاوه بر ذکر سال ۱۸۳ می‌نویسد به روایتی هم در ماه رجب سال ۱۸۱ به شهادت رسیده است. شهید اول، الدروس ص ۱۵۵، علامه مجلسی، بحارالأنوار ج ۴۸ ص ۲۰۷ در خصوص ماه شهادت نیز مورخین همگی شهادت حضرت را در ماه رجب می‌دانند لیکن در روز آن اختلاف است و چهار روز مختلف را ذکر کرده‌اند. الف) شیخ صدوق و به طبع آن برخی از علما و مورخین شهادت ایشان را در روز جمعه پنجم رجب سال ۱۸۳ هجری ذکر کرده‌اند. ( شیخ صدوق، عیون اخبارالرضا ج۱ ص ۹۲، علامه طبرسی، اعلام الوری ج۲ص ۶، فتال نیشابوری، روضة الواعظین ج ۱ص ۲۲۱، شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب ج۴ ص ۳۲۴، شهید اول، الدروس ص ۱۵۵، علامه مجلسی، بحارالأنوار ج۴۸ ص ۶ ، علامه مجلسی جلاءالعیون ص ۸۹۶، شیخ عباس قمی؛ منتهی الآمال ص ۱۵۲۶) ب) مرحوم کلینی، شیخ مفید، محدث اربلی و یوسف شامی نیز شهادت موسی بن جعفر علیه‌السلام را در زندان سندی بن شاهک و در ششم رجب تعیین و اعلام نموده‌اند. ( مرحوم کلینی، الکافی ج ۱ ص ۴۷۶؛ شیخ مفید، الارشاد ج۲ ص ۲۱۵، ‏محدث اربلی، کشف الغمه ج۲ ص ۲۱۹، یوسف شامی، الدر النظیم ص ۶۷۱، علامه مجلسی، بحارالأنوار ج۴۸ ص ۲۰۶، شیخ عباس قمی فیض العلام ص ۳۷۸)


ج) شیخ مفید، شیخ طوسی و بعضی دیگر از مورخین علاوه بر ذکر تاریخ ششم رجب می نویسند به روایتی دیگر شهادت آن بزرگوار شش روز به آخر رجب مانده یعنی ۲۴ رجب سال ۱۸۳ بوده است. شیخ مفید، المقنعه ص ۴۷۶، شیخ طوسی، التهذیب ج۶ ص ۸۱، فتال نیشابوری، روضة الواعظین ج ۱ص ۲۲۱، ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب ج۴ ص ۳۲۴، شهید اول، الدروس ص ۱۵۵، علامه مجلسی، بحارالأنوار ج۴۸ ص ۶  د) به روایت مشهور هفتمین پیشوای مسلمین در سن پنجاه و پنج سالگی ( شیخ صدوق در عیون اخبارلرضا ۵۴ سال گفته) در روز جمعه مصادف با ۲۵ رجب سال ۱۸۳به دستور هارون الرشید ملعون و در زندان سندی بن شاهد مسموم گشته و به شهادت رسیده است. ( شیخ مفید، مسار الشیعه ص ۵۹، شیخ طوسی، مصباح المتهجد ج ۲ ص۸۱۲، شیخ کفعمی، المصباح ص ۵۱۲، علامه طبرسی، اعلام الوری ج۲ص ۶، محدث اربلی، کشف الغمه ج۲ ص ۲۱۶، مرحوم طبرسی، تاج الموالید ص ۹۶، علامه مجلسی، بحارالأنوار ج۴۸ ص ۱، ، علامه مجلسی جلاءالعیون ص ۸۹۶، شیخ عباس قمی؛ منتهی الآمال ص ۱۵۲۶) 

بنا بر منابع تاریخی معتبر در ابتداء امامت، عمر شريفشان بيست سال بود و كمتر نيز گفته‌اند، و مدّت امامتشان سى و پنج سال بود. ايّام امامت آن حضرت مصادف بود با بقيّه خلافت منصوردوانيقى، و منصور به  ظاهر متعرّض آن حضرت نشد؛ و بعد از منصور حدود ده سال ايّام خلافت مهدى بود، و آن لعين حضرت را به عراق احضار کرده و محبوس گردانيد، و به سبب مشاهده معجزات بسيار از امام، جرأت نمی‌کرد آن حضرت را اذیت نماید و آن جناب را به مدينه برگردانيد؛ بعد از مهدى پسر او هادى بنام موسى بن محمّد يك سال و يكماه حكومت داشت و او نيز نتوانست آسيبى به آن حضرت برساند. بعد خلافت در اختيار هارون پسر محمّد كه مشهور به رشيد بود قرار گرفت. هارون الرشید در سال ۱۷۹ به حج رفت و پس از انجام عمره ماه رمضان به مدينه برگشت، و در بازگشت خود ده شب به آخر شوال مانده امام کاظم علیه‌السلام را به زور از مدينه با خود همراه کرد، و در بازگشت از راه بصره رفت و آن حضرت را پيش عيسى بن جعفر زندانى نمود. بعد او را به بغداد آورد و در زندان سندى بن شاهك زندانی کرد. و بالاخره در سال پانزدهم خلافت خود امام کاظم علیه‌السلام را به زهر شهيد كرد و در مدينة السلام (بغداد) در قبرستان معروف به قبرستان قريش دفن شد «ابن شهر آشوب، مناقب آل ابیطالب ج ۴ ص ۳۴۹، علامه مجلسی، بحارالأنوار ج۴۸ ص ۱ و ۲ و۲۰۶».

شیخ صدوق به نقل از علىّ بن محمّد بن سليمان نوفلىّ در خصوص احضار و تبعید امام کاظم از مدینه می‌نویسد که از پدرم چنين شنيدم: لَمَّا قَبَضَ الرَّشِيدُ عَلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليه‌السّلام قُبِضَ عَلَيْهِ وَ هُوَ عِنْدَ رَأْسِ النَّبِيِّ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم قَائِماً يُصَلِّي فَقُطِعَ عَلَيْهِ صَلَاتُهُ؛ زمانى كه هارون، موسى بن جعفر عليه‌السّلام را دستگير كرد، آن جناب در حرم حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در قسمت «بالاى سر» در حال نماز بود كه نماز ايشان را قطع كردند وَ حُمِلَ وَ هُوَ يَبْكِي وَ يَقُولُ أَشْكُو إِلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ  مَا أَلْقَى و حضرت را، در حالى كه می‌گريست و می‌گفت: يا رسول اللَّه از اين وضع به شما شكايت می‌كنم، با خود بردند. وَ أَقْبَلَ النَّاسُ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ يَبْكُونَ وَ يَصِيحُونَ مردم نيز از هر سو، گريه كنان و ضجّه زنان به سوى آن حضرت می‌‏دويدند، فَلَمَّا حُمِلَ إِلَى بَيْنِ يَدَيِ‏ الرَّشِيدِ شَتَمَهُ وَ جَفَاهُ  و زمانى كه ايشان را نزد هارون بردند، او به موسى بن جعفر عليه‌السّلام دشنام داد و بدى و بى‏ احترامى كرد، فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ أَمَرَ بِبَيْتَيْنِ فَهُيِّئَا لَهُ فَحَمَلَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ عليه‌السّلام إِلَى أَحَدِهِمَا فِي خَفَاءٍ وَ دَفَعَهُ إِلَى حَسَّانَ السَّرْوِيِّ وَ أَمَرَهُ بِأَنْ يَصِيرَ بِهِ فِي قُبَّةٍ إِلَى الْبَصْرَةِ فَيُسَلِّمَ إِلَى عِيسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي جَعْفَرٍ وَ هُوَ أَمِيرُهَا وَ وَجَّهَ قُبَّةً أُخْرَى و شبانگاه دستور داد دو كجاوه آماده كردند و حضرت را پنهانى به يكى از آن دو منتقل نمودند، سپس، آن جناب را به حسّان شروى سپرد و به او دستور داد كه ايشان را به بصره برد، تا به عيسى بن جعفربن أبى جعفر (پسر عموى هارون و)- امير بصره- تحويل دهد عَلَانِيَةً نَهَاراً إِلَى الْكُوفَةِ مَعَهَا جَمَاعَةٌ لِيُعَمِّيَ عَلَى النَّاسِ أَمْرَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليه‌السّلام و از طرفى هم كجاوه ديگر را در روز و آشكارا، به همراه گروهى به سمت كوفه فرستاد تا مسأله را به مردم پوشيده و مخفى بدارد فَقَدِمَ حَسَّانُ الْبَصْرَةَ قَبْلَ التَّرْوِيَةِ بِيَوْمٍ فَدَفَعَهُ إِلَى عِيسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي جَعْفَرٍ نَهَاراً عَلَانِيَةً حَتَّى عُرِفَ ذَلِكَ وَ شَاعَ خَبَرُهُ و حسّان نيز يك روز قبل از روز ترويه وارد بصره شد و ميانه روز و آشكارا حضرت را به عيسى بن أبى جعفر تحويل داد و به اين ترتيب قضيّه روشن شد و خبرش در همه جا منتشر گرديد. فَحَبَسَهُ عِيسَى فِي بَيْتٍ مِنْ بُيُوتِ الْمَجْلِسِ الَّذِي كَانَ يَجْلِسُ فِيهِ وَ أَقْفَلَ عَلَيْهِ وَ شَغَلَهُ الْعَبْدُ عَنْهُ فَكَانَ لَا يَفْتَحُ عَنْهُ الْبَابَ إِلَّا فِي حَالَتَيْنِ حَالَةٍ يَخْرُجُ فِيهَا إِلَى الطَّهُورِ وَ حَالَةٍ يَدْخُلُ فِيهَا الطَّعَامُ عيسى نيز آن جناب را در يكى از اتاق هاى عمارتى كه در آن جلوس می‌کرد زندانى نمود و در را قفل كرد، و عيد قربان و مراسم آن روز چنان او را مشغول داشت كه ديگر از حضرت عليه‌السّلام غافل بود، بطورى كه فقط در دو نوبت در را بر روى حضرت می‌گشودند، كه در يك نوبت آن، حضرت براى تجديد وضو، خارج می‌شدند و در نوبت ديگر براى آن جناب، غذا می‌آوردند. يك سال آن حضرت نزد آن لعين محبوس بود، چون حبس آن حضرت نزد او به طول انجاميد، نامه‌اى به هارون نوشت كه: حبس موسى بن جعفر عليه‌السّلام نزد من بطول كشيد، كسى را بفرست كه من او را تسليم او نمايم و الّا او را رها می‌كنم و ديگر حبس و زجر او را بر خود نمی‌پسندم‏. روایت است امام عليه‌السّلام در مدت زندانی خود اینگونه مناجات می‌کردند که: خداوندا من پيوسته می‌خواستم کنج خلوتى و گوشۀ عزلتى و فراغ خاطرى ازجهت عبادت و بندگى خود مرا روزى كنی، اكنون شكر می‌كنم كه دعاى مرا مستجاب کرده  و آنچه می‌خواستم عطا فرمودى « شیخ صدوق ، عيون أخبار الرضا ج ۱ ص ۸۵، علامه مجلسی، بحارالأنوار ج۴۸ ص ۲۲۱».

چون نامۀ عيسى به هارون رسيد، آن حضرت را از بصره به بغداد برد و نزد فضل بن ربيع محبوس گردانيد. احمد بن عبد اللَّه فروى از پدرش نقل كرده كه گفت بر فضل بن ربيع وارد شدم و بر پشت بامى نشسته بود بمن گفت نزديك بيا نزديك رفتم تا برابرش رسيدم گفت سر در اين خانه بكش سر كشيدم گفت چه بينى؟ گفتم جام ه‏اى روى زمين افتاده گفت خوب نگاه كن من تامل كردم و نگاه‏ كردم گفتم مردى در سجده است، گفت او را می‌شناسى؟ گفتم نه گفت او مولا و آقاى تو است گفتم مولايم كيست؟ گفت خود را به نادانى می‌زنى، گفتم نه من مولائى ندارم گفت اين أبو الحسن موسى بن جعفر است من شب و روز از او بازرسى می‌كنم هر وقتى او را بهمين حال می‌نگرم او نماز صبح را می‌خواند و ساعتى تعقيب می‌گويد دنبال نمازش تا آفتاب می‌زند سپس بسجده رود و در سجده است تا زوال شمس و كسى را پاينده زوال كرده نمی‌دانم چه وقت غلام می‌گويد ظهر شد كه از جا بلند می‌شود و مشغول نماز می‌‏شود بدون تجديد وضوء از اينجا می‌دانم كه در سجده خود نه خواب رفته و نه بيهوش شده بهمين حال است تا نماز عصر می‌خواند و بسجده می‌رود و می‌ماند تا غروب آفتاب و آفتاب كه غروب كرد بلند می‌شود و بدون تجديد وضوء نماز مغرب می‌خواند و بتعقيب و نماز می‌گذراند تا نماز عشاء را می‌خواند و پس از آن با كبابى كه برايش می‌آورند افطار می‌كند و تجديد وضوء می‌كند و بسجده می‌رود و سر بر می‌دارد و خواب سبكى می‌كند و بر می‌خيزد و تجديد وضوء می‌كند و بر پا می‌شود در دل شب نماز می‌خواند تا سپيده بدمد و نمی‌دانم چه وقت غلام اعلام طلوع فجر می‌كند كه او براى نماز از جا بلند می‌شود از وقتى او را بمن تحويل دادند همين شيوه را دارد گفتم از خدا بترس و باو آزارى مرسان كه باعث زوال نعمت از تو گردد تو ميدانى كسى بيكى از آنها بدى نكرده جز آنكه نعمت از دستش رفته گفت بارها بمن دستور كشتن او را دادند و نپذيرفتم و اعلام كردم كه اگر هم مرا بكشند او را نكشم پس از آن او را تحويل فضل بن يحيى برمكى دادند و مدتى هم نزد او زندانى‏ بود

فَقَالَ لِيَ ادْنُ فَدَنَوْتُ حَتَّى حَاذَيْتُهُ ثُمَّ قَالَ لِي أَشْرِفْ إِلَى الْبَيْتِ فِي الدَّارِ فَأَشْرَفْتُ فَقَالَ مَا تَرَى فِي الْبَيْتِ قُلْتُ ثَوْباً مَطْرُوحاً فَقَالَ انْظُرْ حَسَناً فَتَأَمَّلْتُ وَ نَظَرْتُ فَتَيَقَّنْتُ فَقُلْتُ رَجُلٌ سَاجِدٌ فَقَالَ لِي تَعْرِفُهُ قُلْتُ لَا قَالَ هَذَا مَوْلَاكَ قُلْتُ وَ مَنْ مَوْلَايَ فَقَالَ‏ تَتَجَاهَلُ عَلَيَّ فَقُلْتُ مَا أَتَجَاهَلُ وَ لَكِنِّي لَا أَعْرِفُ لِي مَوْلًى فَقَالَ هَذَا أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع إِنِّي أَتَفَقَّدُهُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ فَلَمْ أَجِدْهُ فِي وَقْتٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ إِلَّا عَلَى الْحَالِ الَّتِي أُخْبِرُكَ بِهَا إِنَّهُ يُصَلِّي الْفَجْرَ فَيُعَقِّبُ سَاعَةً فِي دُبُرِ صَلَاتِهِ إِلَى أَنْ تَطْلُعَ الشَّمْسُ ثُمَّ يَسْجُدُ سَجْدَةً فَلَا يَزَالُ سَاجِداً حَتَّى تَزُولَ الشَّمْسُ وَ قَدْ وَكَّلَ مَنْ يَتَرَصَّدُ الزَّوَالَ فَلَسْتُ أَدْرِي مَتَى يَقُولُ الْغُلَامُ قَدْ زَالَتِ الشَّمْسُ إِذْ يَثِبُ فَيَبْتَدِئُ بِالصَّلَاةِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُجَدِّدَ وَضُوءاً فَأَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَنَمْ فِي سُجُودِهِ وَ لَا أَغْفَى فَلَا يَزَالُ كَذَلِكَ إِلَى أَنْ يَفْرُغَ مِنْ صَلَاةِ الْعَصْرِ فَإِذَا صَلَّى الْعَصْرَ سَجَدَ سَجْدَةً فَلَا يَزَالُ سَاجِداً إِلَى أَنْ تَغِيبَ الشَّمْسُ فَإِذَا غَابَتِ الشَّمْسُ وَثَبَ مِنْ سَجْدَتِهِ فَصَلَّى الْمَغْرِبَ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُحْدِثَ حَدَثاً وَ لَا يَزَالُ فِي صَلَاتِهِ وَ تَعْقِيبِهِ إِلَى أَنْ يُصَلِّيَ الْعَتَمَةَ فَإِذَا صَلَّى الْعَتَمَةَ أَفْطَرَ عَلَى شَوِيٍّ يُؤْتَى بِهِ ثُمَّ يُجَدِّدُ الْوُضُوءَ ثُمَّ يَسْجُدُ ثُمَّ يَرْفَعُ رَأْسَهُ فَيَنَامُ نَوْمَةً خَفِيفَةً ثُمَّ يَقُومُ فَيُجَدِّدُ الْوُضُوءَ ثُمَّ يَقُومُ فَلَا يَزَالُ يُصَلِّي فِي جَوْفِ اللَّيْلِ حَتَّى يَطْلُعَ الْفَجْرُ فَلَسْتُ أَدْرِي مَتَى يَقُولُ الْغُلَامُ إِنَّ الْفَجْرَ قَدْ طَلَعَ إِذْ قَدْ وَثَبَ هُوَ لِصَلَاةِ الْفَجْرِ فَهَذَا دَأْبُهُ مُنْذُ حُوِّلَ إِلَيَّ فَقُلْتُ اتَّقِ اللَّهَ وَ لَا تُحْدِثْ فِي أَمْرِهِ حَدَثاً يَكُونُ مِنْهُ زَوَالُ النِّعْمَةِ فَقَدْ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَفْعَلْ أَحَدٌ بِأَحَدٍ مِنْهُمْ سُوءاً إِلَّا كَانَتْ نِعْمَتُهُ زَائِلَةً فَقَالَ قَدْ أَرْسَلُوا إِلَيَّ فِي غَيْرِ مَرَّةٍ يَأْمُرُونِّي بِقَتْلِهِ فَلَمْ أُجِبْهُمْ إِلَى ذَلِكَ وَ أَعْلَمْتُهُمْ أَنِّي لَا أَفْعَلُ ذَلِكَ وَ لَوْ قَتَلُونِي مَا أَجَبْتُهُمْ إِلَى مَا سَأَلُونِي فَلَمَّا كَانَ بَعْدَ ذَلِكَ حُوِّلَ إِلَى الْفَضْلِ بْنِ يَحْيَى الْبَرْمَكِيِّ فَحُبِسَ عِنْدَهُ أَيَّاما « شیخ صدوق ، عيون أخبار الرضا ج ۱ ص ۱۰۶، امالى شيخ صدوق، ص ۱۴۶، علامه مجلسی، بحارالأنوار ج۴۸ ص ۲۱۰ ».

وقتی هارون دانست كه فضل بن ربيع بر قتل آن جناب اقدام نمی‌نمايد، آن جناب را از خانۀ او بيرون آورد و نزد فضل بن يحيى برمكى زندانی کرد، فضل بن ربيع هر شب خوراكى براى او ميفرستاد و نمي گذاشت از جاى ديگر براى او ببرند و او هم افطار و خوراكى جز آن مائده نداشت تا سه شبانه روز بر اين منوال گذشت و چون شب چهارم خوراك فضل بن يحيى را براى او آوردند  آن امام مظلوم عليه‌السّلام سر به جانب آسمان بلند كرد و فرمود: يَا رَبِّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنِّي لَوْ أَكَلْتُ قَبْلَ الْيَوْمِ كُنْتُ قَدْ أَعَنْتُ عَلَى نَفْسِي خداوندا تو می‌دانى در خوردن اين طعام مجبور و معذورم. چون از آن غذا خورد، اثر زهر در بدن شريفش ظاهر شد، چون روز شد آن ملعون طبيبى نزد آن جناب فرستاد، چون طبيب نظر كرد، ديد كه بر اثر زهر كف دست مباركش سبز شده است، طبیب به هارون گفت: به خدا سوگند كه او بهتر از شما می‌داند آنچه شما با او كردهايد، و بر اثر این زهر امام عليه‌السّلام شهید شد

كُلِّ لَيْلَةٍ مَائِدَةً وَ مَنَعَ أَنْ يُدْخَلَ إِلَيْهِ مِنْ عِنْدِ غَيْرِهِ فَكَانَ لَا يَأْكُلُ وَ لَا يُفْطِرُ إِلَّا عَلَى الْمَائِدَةِ الَّتِي يُؤْتَى بِهِ حَتَّى مَضَى عَلَى تِلْكَ الْحَالِ ثَلَاثَةُ أَيَّامٍ وَ لَيَالِيهَا فَلَمَّا كَانَتِ اللَّيْلَةُ الرَّابِعَةُ قُدِّمَتْ إِلَيْهِ مَائِدَةٌ لِلْفَضْلِ بْنِ يَحْيَى قَالَ وَ رَفَعَ ع يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ يَا رَبِّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنِّي لَوْ أَكَلْتُ قَبْلَ الْيَوْمِ كُنْتُ قَدْ أَعَنْتُ عَلَى نَفْسِي قَالَ فَأَكَلَ فَمَرِضَ فَلَمَّا كَانَ مِنْ غَدٍ بُعِثَ إِلَيْهِ بِالطَّبِيبِ لِيَسْأَلَهُ عَنِ الْعِلَّةِ فَقَالَ لَهُ الطَّبِيبُ مَا حَالُكَ فَتَغَافَلَ عَنْهُ فَلَمَّا أَكْثَرَ عَلَيْهِ أَخْرَجَ إِلَيْهِ رَاحَتَهُ فَأَرَاهَا الطَّبِيبَ ثُمَّ قَالَ هَذِهِ عِلَّتِي وَ كَانَتْ خُضْرَةُ وَسَطِ رَاحَتِهِ تَدُلُّ عَلَى أَنَّهُ سُمَّ فَاجْتَمَعَ فِي ذَلِكَ الْمَوْضِعِ قَالَ فَانْصَرَفَ الطَّبِيبُ إِلَيْهِمْ وَ قَالَ وَ اللَّهِ فَهُوَ أَعْلَمُ بِمَا فَعَلْتُمْ بِهِ مِنْكُمْ ثُمَّ تُوُفِّي« امالى شيخ صدوق، ص ۱۴۸، علامه مجلسی، بحارالأنوار ج۴۸ ص ۲۲۱».

به روايت ديگر هارون نامه‌ای به سندى بن شاهك نوشت و دستور شهادت امام عليه‌السّلام را صادر کرد، و رطبى چند را به زهر آلوده كرده به ابن شاهك داد كه نزد آن جناب برد و مبالغه نمايد در خوردن آنها، دست از آن جناب بر ندارد تا تناول نمايد. چون ابن شاهك آن رطبها را نزد امام مظلوم عليه‌السّلام آورد، حضرت به ناچار تناول نمود « شيخ طوسی، الغيبه، ص ۲۹».

به روايت ديگر عمر بن واقد که نگهبان امام بود گفته امام کاظم عليه‌السّلام مرا طلبيد فرمود: ساعتی دیگر بر اثر زهر اعضايم  ورم كند و چهره‌ام زرد، سپس سرخ و بعد از آن  سبز شود. سپس فرمود كه: اين ملعون سندى بن شاهك گمان خواهد كرد كه او مرتكب غسل و كفن من است، اين هرگز نخواهد شد، زيرا كه انبياى الهی و اوصياى ايشان را جز نبى و وصى غسل نمی‌تواند داد. چون لحظه‌اى گذشت نظر كردم جوان خوش روئى را ديدم كه نور سيادت و ولايت از جبين وى ساطع و لامع بود، و سيماى امامت و نجابت از چهره وى ظاهر، و شبيه ‏ترين مردمان به حضرت امام موسى عليه‌السّلام بود، در جنب آن حضرت نشسته، چون لحظه‌اى بر آمد آن امام مسموم غريب مظلوم فرزند دلبند خود را وداع كرد، و نفس مطمئنّه‌اش نداى‏ ارْجِعِي إِلى‏ رَبِّكِ‏ « سوره فجر/ آيه ۲۸» را اجابت نمود « شیخ صدوق ، عيون أخبار الرضا ج ۱ ص ۹۵»